---
محمد،
پیامآور خدا و حکمرانِ «شهر پیامبر»
پیامبر اسلام در
مکه مردمان را به دین اسلام دعوت کرد. یارانی پیرامون
او گردآمدند و با شنیدن پیام اخلاق، رهایی، عدالت و
همبستگی، رفته رفته شخصیت آنان دگرگون گشت و در تراز
مکتب اسلام به دینداران مؤمن ارتقاء یافتند.
با هجرت
مسلمانان به مدینه، زمینۀ تأسیس مدینهالنبی یا «شهر
پیامبر»، با رویآوردن مردم به او و طلب حکمرانی،
فراهم شد. از این پس، محمدِ پیامآور، افزون بر دعوت
از سوی خداوند، جامۀ «حکمران مؤسس» نیز به برکرد تا
به دعوت مهاجران و انصار گردن نهاده باشد. بهنظر
میرسد شهر در«شهر پیامبر»، همان شهر است که در یونان
باستان آنرا پلیس (دولتشهر)
(Police)
مینامیدند. در
آراء اهل مدینۀ
فاضله
نوشتۀ فارابی نیز مدینه (شهر) برگرفته از پلیس یونانی
است.
درست است که نام یَثرب به
مدینهالنبی تبدیل شد، اما شهر پیامبر بهواقع قلمروی
در تَمَّلُک مطلق وی نبود که ارادۀ شخصی خویش را بر آن
مستولی گرداند. از آن رو محمد مؤسس بود که در چارچوب
ساخت قبیلهای، فرهنگی و سنتی صدر اسلام، در حد نیاز و
اقتضای آن دوران، کوشید یک نظام سیاسی پدیدآورد که با
قانونمندی و ساختار همراه باشد. شهر پیامبر به نام او
بود اما این شهر برپایۀ «قرارداد» شکل گرفت. پیامبر
مهاجران را که از مکه آمده بودند و انصار را که از
اهالی یثرب بودند، به برادری فراخواند و آنان با
یکدیگر پیمان اخوت بستند. این سامانۀ قرارداد، به
جماعت مسلمانان محدود نشد و یهودیان شهر را نیز
دربرگرفت. پیامبر با یهودیان قرارداد دوستی بست، تا
آنگاه که در شهر به مسالمت و دوستی زندگی کنند. این
قراردادها بر مدار تفاهم، رضایت و اعتماد متقابل شکل
گرفت.
معنی و مفهوم این
قراردادها، به باور من، به رسمیت شناختن قلمرو
جغرافیایی و سیاسی قبایلی بود که طرف قرارداد واقع
شدند. اگر اندیشۀ سیاسی رئیس شهر پیامبر، مبتنی بر
سلطه و استبداد بود، چه جای عقد قرارداد با یهودیان
بود؟ پیامبر میتوانست از درِ قرارداد وارد نشود و با
تدارک عِدِّه و عُدِّه، برآنان یورش آورد و از راه
تَغَّلُب، کار آنان را بسازد. اما پیامبر در کار
اِعمال سلطۀ جابرانه و تحکمی نبود و نمیتوانست بود،
چراکه او برانگیخته شده بود تا پیام یگانگی، خردورزی،
اخلاق، زیست انسانی و گذشت را تا آنجا که ممکن است،
دامنگستر سازد.
بنیانگذاری
نهادهایی همانند بیتالمال، نیروی نظامی، دَّکَهُ
القَضا(دادگستری) و شیوههای جنگ دفاعی، اموری عرفی و
برآمده از تجربههای بشری بود که پیامبر در حکمرانی از
آنها سود جست. تأسیس این نهادها از آسمان و از طریق
وحی به پیامبر نازل نشده بود، بلکه برآمده از خِرد و
تجربۀ بشری بود. در جنگ احزاب(خندق) که مشرکان قریش با
دیگر قبایل عرب و حتی یهودیان و نصرانیان، پیمان حمله
به شهر پیامبر را بستند تا با لشکری نزدیک به دههزار
نفر مدینه را تسخیر کنند، این ابتکار سلمان فارسی بود
که گفت دور شهر را خندقهای عریض و عمیق حفر کنید تا
راه دشمن بسته شود. پیامبر رأی سلمان را پذیرفت و به
همینگونه عمل کرد. بدینسان، شهر پیامبر از یورش و
تصرف رهایی یافت.
پیامبر در شهری که بنیان
نهاد، هم برانگیختۀ پروردگار یکتا بود و هم رئیس شهر.
اولی را خدا به او داده بود و دومی را مردم از او
خواسته بودند.
چرا قصۀ محمدِ پیامبر و
محمدِ زمامدار، از هزار و چهارصد سال قبل تاکنون، گفته
و نوشته میشود و از هر زبان که میشنوی نامکرر است؟
(1) اجاز بدهید این پرسش را با پرسشی دیگر پاسخ بدهم:
چرا و چگونه این قصه که با نام خداوند بخشاینده و
مهربان آغاز میشود و آموزههای بنیادین و نوآئین آن
بر مدار کرامت انسان، پاسداشت حقوق انسانها، آزادی،
عدالت، برابری، برادری، بخشش، گذشت، و مدارا(سمحۀ
سهله) قرار دارد، میتواند فراموش شود؟ نه؛ این قصه
فراموش نمیشود و «شرار بولهبی» هیچگاه توان آن ندارد
که «چراغ مصطفوی» (2) را خاموش کند.
سالروز بعثت
پیامبر بزرگ اسلام بر تمامی انسانها، پیروان ادیان
ابراهیمی، مسلمانان، یهودیان و مسیحیان، در سراسر جهان
مبارک باد.
پینوشت
(1) یک قصه بیش
نیست غم عشق و وین عجب
کز هر زبان که
میشنوم نامکرر است. (حافظ)
(2) در این چمن
گل بی خار کس نچید، آری
چراغ مصطفوی با
شرار بولهبیست. (حافظ)
---