---
تختی
زنده است و به شهروندان ایران فردا تعلق دارد
دربارۀ فیلم
سینمایی «غلامرضا تختی»
فیلم «غلامرضا تختی» دربارۀ
زندگی و زمانۀ قهرمان ملی کشتی ایران را دیدم. نمونه
ای درخشان از سینمای مستقل، آزادی و غیرملتزمِ این
سرزمین. تصویرگرِ کشاکش عرصۀ عقلانیت، اخلاق، آزادی،
استقلال و میهن دوستی از سویی، و حیطۀ بی خردی، اخلاق
ستیزی، استبداد، وابستگی و وطن فروشی از سوی دیگر.
تختی در سَمتِ جبهۀ اول است. با محمد مصدق و سید محمود
طالقانی و جبهۀ ملی هم سنگر و همراه است و در عمل، با
قامتی برافراشته در برابر کودتاچیان و دولت نظامی
کودتا با آگاهی و دلیری تاپای جان ایستاده است.
استبداد سرکوبگر پهلوی، همۀ درها را بسته است: باید
انتخاب کنی که همراه خودکامگی و ذلتِ تسلیم و انقیاد
در برابر دارو دستۀ درباریان و دولت کودتا باشی، یا در
کنار مردم و جانبدار حقیقت، راستی، آزادیخواهی و حکومت
قانون. شوربختانه، گزینۀ سومی وجود ندارد.
تختی نه چریک بود، نه برانداز بود، و نه ستیزهگر در
قبال حکومت پهلوی. او یک مخالف سیاسی بود و دارای خط
مشی سیاسی ملی. چرا حکومت پهلوی به تدریج روابط او را
با مردم قطع کرد؟ چرا حقوق فردی و اجتماعی او را سلب
کرد؟ چرا دیگر حتی او را برای تماشای مسابقات کشتی به
ورزشگاه ها راه نداد؟ چرا با جنگ روانی از راه های
مختلف از جمله مطبوعات آن زمان، کوشیدند او را بدنام
کنند، بدون این که امکان دفاع از خود را داشته باشد؟
بزرگ ترین گناه تختی این بود که در کنار مردم بود،
مردم او را دوست داشتند و اهل سازش و سرسپردگی در
برابر حکومت استبدادی نبود. برای درک دقیق جایگاهی که
تختی در عرضه های اجتماعی و سیاسی برگزید تا ملی و
مصدقی باشد، نه ضدملی و محمد رضا شاهی، باید تاریخ پیش
و به ویژه پس از کودتای 28 مرداد را به دقت وارسی و
مطالعۀ انتقادی کرد. در این صورت، به نظر من مواضع
سیاسی تختی سزاوار هیچگونه سرزنشی نیست. تختی باید
میان اردوگاه استبداد، وابستگی و کودتا از سویی، و
آزادی، استقلال و قانون از سوی دیگر، یکی را انتخاب می
کرد. گزینۀ سومی وجودنداشت.
به روایت صادقِ فیلمِ«غلامرضا تختی»، او خیلی زود در
دهۀ سوم زندگی پیر شد و به آخر خط رسید. فیلم نشان می
دهد که او از کودکی تا پایان عمر بسیار و بسیار سختی و
رنج کشید. او نازپرورده نبود. روی پرِ قو یزرگ نشده
بود که به طعنه ای، دشنامی یا تهدیدی، خوف کند و به
زیر چتر استبداد پناه ببرد. دشمنان، حاسدان، جیره
خواران استبداد و حتی بعضی افراد خانوادۀ او، تا
توانستند او را رنج دادند، خون به دل او کردند، ملامتش
کردند و چهره اش را تخریب کردند، و بدین سان شهد حمایت
های پرشور ملی را در پسِ هر پیروزی در مسابقات جهانی و
در هر فرصت حضور مردمی، مانند جمع آوری کمک برای زلزله
زدگان بویین زهرا، در کام او زهر کردند.
فیلم به درستی نشان می دهد که چند دسته از نامردمانِ
فرومایه، تختی را کشتند: حکومت نامشروع کودتا، تنگ
چشمان و حاسدان، ناآگاهان و کسانی که منافع خود را در
پیوندِ تختی با استبداد پهلوی می دیدند. بعضی آدم های
ساده دل و بی غل و غش درِ گوشش می خواندند که بیا
دربرابر این حکومت کوتاه بیا. لبخندی بزن، گوشه چشمی
نشان بده، آنوقت همه چیز درست می شود: امنیت، پول،
امکانات، ادامۀ فعالیت ورزشی و... عاقبت به خیری به
سراغت می آید. اما تختی، شرف داشت، وجدان داشت. به
راستی و درستی باور داشت. او خودش را، گوهر وجودیش را،
وجدان اخلاقیش را وآگاهی اجتماعی و سیاسیش را به
استبداد نفروخت. فرجام زندگیش تلخ و دردناک بود. تختی
دِق کرد و مُرد. تختی را اگر نه بطور مستقیم، اما به
صورت غیر مستقیم کشتند. علت واقعیِ مرگ او هنوز درپردۀ
ابهام قراردارد.
فیلم«غلامرضا تختی» معرفی و بازتاب درخوری در رسانه
های جمعی نداشت. چرا؟ آیا هنوز تختی باید حساب پس بدهد
که چرا همرنگ جماعت نشد و برمدار وجدان اخلاقی خویش
زندگی کرد؟ چرا نماد ملیِ«نه» گفتن به استبداد خشن
کودتا شد؟ چرا زیادی، آدم خوبی بود؟!
از این فیلم آگاهی بخش و هنرمندانه چنان که باید و
شاید، استقبالِ گرمی نشد. چرا؟ فیلم زندگی تختی را می
گویم که از متن مردم برآمد، با مردم زیست، غمخوار
محرومان و پابرهنگان بود و خود را فدای مردم کرد. بر
جامعه شناسان ما است که این پدیدۀ بغرنج را بررسی کنند
و ابعاد آن را به روش علمی نشان دهند و به آفتاب
بیفکنند.
به راستی ما را چه شده است که این اندازه فراموشکار و
بی وفا شده ایم؟ چرا از صفحات درخشان انسانی، اخلاقی و
سیاسیِ تاریخ ایران که هویت ملی ما را رقم زده است،
فاصله گرفته ایم. تختی فقط یک نمونه است. چرا درک
درستی از جانمایۀ حقیقت جویانۀ یک اثر هنری نداریم؟
چرا فیلم های بازاری در سینما و تلویزیون، این همه جا
را بر تهیه و انتشار آزادِ آثار فاخر تصویری تنگ کرده
است؟ (1)
فیلم «غلامرضا تختی» را به
بینید. اهل قلم، پژوهش، تاریخ، ادب و هنر بایستی در
باره زوایای گوناگون پدیدۀ تختی، بسیار کار کنند. تختی
به گذشتۀ ایران وابسته نیست. تختی بیش از روزگار
کنونی، به آیندۀ این سرزمین، به شهروندانِ ایران فردا
تعلق دارد. تختی زنده است. تختی در آینده، بیش از
گذشته و حال، بازخوانی و بازشناسی خواهد شد.
(1)
به عنوان نمونه، هوشنگ گلمکانی منتقد
باسابقۀ سینمای ایران، در جدولی 7 فیلم نوروز امسال
را از نظر میزان فروش باهم مقایسه کرده است. در ردیف
اول و دوم، فیلم های«رحمان 1400»و«متری شیش و نیم» به
ترتیب 000/058/333/9 و 000/818/745/6 تومان فروش
داشته، و فروش فیلم«غلامرضا تختی»در ردیف هفتم مبلغ
000/021/418 تومان بوده است. او دراین باره گفته
است:«اگر قرار باشد سیلاب نوروزی[1398] تاثیری بر فروش
فیلمها گذاشته باشد، که حتما گذاشته، باید تاثیری
مشابه و مساوی بر همه فیلمها باشد، نه این که فیلمی
با حدود ده میلیارد آن بالا باشد و تختی با پنج درصد
فروش آن فیلم، این پایین. البته اینکه «غلامرضا تختی»
به انتظارهای عامه تماشاگران از زندگی یک اسطوره معاصر
اجتماعی پاسخ مطلوبی نمیدهد؛ از آغاز هم قابل
پیشبینیبود، اما نه این قدر که تماشاگران، حتی نگاهی
متفاوت و از حیث زیباییشناسی، متعالی به زندگی تختی
را هم تاب نیاورند.
---