---
توسعه و انقلاب: دو مفهوم متمايز
1- «توسعه» و «انقلاب» چه نسبتي با يکديگر دارند؟ آيا مي توان توسعه بر
مدار انقلاب يا «توسعه انقلابي» را به عنوان مفهومي علمي پذيرفت؟ آيا
رابطه توسعه و انقلاب، رابطه تفارق و انقطاع است و هيچ گونه نسبتي ميان
اين دو وجود ندارد؟
2- مي دانيم که انقلاب زماني به وقوع مي پيوندد که تمامي راه هاي
مسالمت آميز و اصلاح طلبانه به بن بست مي رسد و هرگونه اميدي نسبت به
اصلاح و بهبود ساختار سياسي يک کشور به نااميدي تبديل مي شود. انقلاب
در شرايطي ناگزير و اجتناب ناپذير است؛ مي تواند رخ ندهد، خوب است که
رخ ندهد، اما آنگاه که آغاز مي شود، اوج مي گيرد و نظام کشور را واژگون
مي کند، از کسي کسب اجازه نمي کند. انقلاب که به پيروزي رسيد، ساختار
سياسي فروپاشيده است يا دست کم حاکمان سقوط کرده اند. از بامداد پيروزي
هر انقلاب، رهبران انقلاب دو راه پيش رو دارند يا تداوم مشي انقلابي و
اداره کشور با تحکيم قدرت آمرانه و پدرسالارانه خويش يا پرسش از مردم
که چه نوع نظامي مي خواهيد؟ در پي تحقق کدام فلسفه سياسي هستيد؟ در
ميان مدل هاي «نظريه دولت»، کدام يک را انتخاب مي کنيد؟ ساز و کار اين
رويکرد (مدني)، برگزاري انتخابات آزاد، براي تاسيس مجلس موسسان است.
مجلس موسسان با تدوين و تصويب قانون اساسي، خواسته ها و شعارهاي انقلاب
را به زبان مدني ترجمه و تبديل مي کند؛ قانون جاي شور و حرکت و جنبش را
مي گيرد، زبان «شالوده شکني» به زبان «بازسازي» تغيير مي يابد؛ نظام
مدني همچون جمهوري يا دموکراتيک، ثمره و ميوه انقلاب است.
پرسشي که اکنون مطرح مي شود اين است که انقلاب پس از تاسيس نظام سياسي
در کشور، چه جايگاهي خواهد داشت؟ آيا دوران انقلاب سپري مي شود و به
وادي عدم مي پيوندد؟ چنان که مي دانيد، پاسخ اين پرسش ها يکسان نيست،
اما به نظر من، انقلاب صرفاً کشتن و ويران کردن و آتش زدن و افراطي عمل
کردن نيست. اين پديده ها از عوارض انقلاب اند که در برخي انقلاب ها،
بسيار پرهزينه و طاقت سوز بوده اند. انقلاب هاي بزرگ، آزاد کننده، تحول
آفرين و الهام بخش بوده اند، نيروهاي متراکمي را رها ساخته اند و در
دانش، فلسفه، ادبيات و هنر دگرگوني هاي بنيادين پديد آورده اند. انقلاب
به عنوان خاستگاه تحول، نوشوندگي و نوزايي، مي تواند انگيزنده ي انديشه
هاي بزرگ و کارهاي سترگ باشد. انقلاب و خاطره شورانگيز آن را نمي توان
و نبايد فراموش کرد.
نکته باريک در اين ميان، نقطه عزيمت انقلاب پس از پيروزي و تاسيس نظام
سياسي است. فيلسوفان و انديشه وران بزرگ سياسي و همچنين تجربه انقلاب
هاي جهان به ما مي آموزند که پس از رسميت يافتن قانون اساسي و تاسيس
نظام سياسي، راه و رسم و روش هاي اداره کشور بر مدار قانون، عقلانيت و
تجربه استوار مي شود؛ البته قانوني که داراي همبستگي و منطق دروني باشد
و از ناسازگاري ميان دو ساز و کار «انقلابي» و «مدني» رنج نبرد و رنجور
نشود. يکي از اين فيلسوفان، ايمانوئل کانت بود که دو قرن پيش به جهان،
در روزگار خويش و به نسل هاي آينده آموخت که انقلاب را ارج بگذارند و
خاطره الهام بخش آن را هرگز از ياد نبرند، اما با تدوين قانون اساسي و
برپايي نظام جمهوري (دموکراتيک)، از جهان انقلابي به در آيند و به جهان
مدني، مبتني بر قانون، نظم، پاسخگويي، شفافيت، مسووليت پذيري و رفتار
بر مدار خواسته ها و آرائ مردم وارد شوند.
به راستي، انقلاب پديده يي رهايي بخش و الهام آفرين است و مي تواند با
امکانات بالقوه خود، منشاء دگرگوني هاي بزرگ باشد. اگر کساني با
دلبستگي به احساسات و شوريدگي، خود را و کشور خود را به زنجيري بکشند
که از انقلاب ساخته اند، هم به انقلاب و مردم جفا کرده اند و هم به
خودشان. انقلاب مي آيد که زنجيرهاي جزميت، تعصب کور و خيال بافي هاي
بيمارگونه را بکشند، نه اينکه با گسستن زنجيرهاي کهن، زنجيرهايي با
دانه هاي درشت تر، سخت تر و سنگين تر بسازد.
3- اکنون به رابطه توسعه (سياسي، اجتماعي، اقتصادي و فرهنگي) و انقلاب
بازگرديم. به نظرم اگر به انقلاب به مثابه نيروي متراکم و پرانرژي
انگيزه ساز و تحول آفرين بنگريم که راه توسعه و پيشرفت را در کشور مي
گشايد، راه درستي پيموده ايم. در واقع، نسبت ميان توسعه و انقلاب، از
همين جا آغاز مي شود و در همين جا خاتمه مي يابد و اين چيز کمي نيست.
اين سرمايه، بسيار بزرگ و گرانسنگ است و بايد اهميت آن را شناخت و قدر
آن را دانست. اما- و هزار اما- اگر خيال کنيم که چيزي به اسم توسعه
انقلابي و به کار بردن راه و روش انقلاب در توسعه و پيشرفت کشور وجود
دارد، دچار گمگشتگي و گمراهي شده ايم. مي پرسم: توسعه انقلابي چيست؟ ما
توسعه به مدار دانش و تجربه را مي شناسيم، توسعه مبتني بر روش هاي علمي
را مي فهميم، اما مدعيان توسعه انقلابي بايد مراد و منظور خويش را از
«توسعه انقلابي» روشن سازند. «توسعه انقلابي» متناقضي همانند «قانون
انقلابي» است. مفهوم هايي مانند توسعه «همه جانبه»، «متوازن» و
«پايدار» به روشني قابل فهم اند. يعني اينکه، تمام جنبه هاي توسعه، اعم
از سياسي، اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي مدنظر قرار گيرند، ميان اين جنبه
ها، توازن و هماهنگي وجود داشته باشد و سرانجام، توسعه تداوم يابد و
گسسته نشود. اما توسعه و پيشرفت انقلابي، عبارتي نامفهوم است. پرسش اين
است که اگر نسبت دانش و تجربه با توسعه قابل درک و آزمون پذير و آزموده
شده است، چه اصراري به تکرار و ترويج توسعه و پيشرفت انقلابي است؟
مفهوم ها، آموزه ها و راهکارها اگر در برزخ ابهام و تناقض و ناسازگاري
درافتند، در عمل به دوزخ تضاد و ناسازگاري و ويرانگري واژگون مي شوند.
تراژدي بزرگ، در افتادن کشور به «تصديق هاي بلاتصور» است. اصطلاحاتي
ساخته مي شود، واژگاني جعل مي شود و علي الدوام در همه جا تکرار مي
شود، بدون اينکه در معاني آنها انديشه، تامل و نقدي صورت پذيرد.
4- اگر از الگوي توسعه انقلابي در کشورهايي همانند کره شمالي و کوبا و
چين نام برده شود، مي توان گفت که صد البته کره شمالي و کوبا با توسعه
انقلابي- به ادعاي خودشان- گام برداشته اند، اما دستاوردشان چه بوده
است جز عقب ماندگي، فقر، ناامني، خودکامگي و محروميت؟ داستان چين،
متفاوت است. چين پس از انقلاب،از نعمت چوئن لاي در کنار مائو- رهبر
انقلاب- برخودار بود که نگاهي سازنده و معتدل به توسعه داشت. از دن
شيائوپنگ به اين سو، چين هرگز تصوير بزرگ مائو را از ميدان «تيان آن
من» پايين نکشيد تا خاطره انقلاب بزرگ چين، هرگز از يادها نرود؛ اما
آنچه چين تاکنون به دست آورده است، در سايه خردگرايي، تجربه گرايي،
واقع بيني و درک امکانات و محدوديت ها در سازگاري فعال توام با
انتخابگري و اقتباس آگاهانه در جهان امروز بوده است. آيا اين راه و
روش، چين را کشوري عقب مانده، فقير، ناامن، وابسته و توسري خورده ساخته
است يا کشوري در حال پيشرفت سريع، مرفه، آباد و مستقل؟ آيا چيني ها با
توسعه علمي به اين جايگاه جهاني رسيده اند، يا با «توسعه انقلابي؟»
چيني ها در «انقلاب فرهنگي» به مدت ده سال «انقلابي عمل کردند.»
دستاوردهاي آن دوره آيا براي چينيان كارساز و مطلوب بود؟ چيني ها،
سرانجام با درايت و هنرمندي «انقلاب » و «توسعه» را در کنار يکديگر حفظ
کردند؛ يکي «انگيزنده» و ديگري «سازنده». آنان با اين مشي، نه به
انقلاب بزرگ خويش جفا کردند و نه به توسعه و پيشرفت کشورشان.
تمييز ميان «انقلاب» و «توسعه» و درک جايگاه هر يک با پرهيز از تناقض
مفهومي و تضادهاي بيروني، مي تواند براي همگان راهگشا باشد.
---