---
انسان را
دوباره تعريف كنيم
چگونه
ميتوانيم در ايران امروز به تساهل و مدارا دست يابيم؟
تساهل و
مدارا
- چه در ساحت نظر و چه در قلمرو عمل- در تاريخ جهان پيشينهاي دراز
دامن
دارد.
در فرهنگ ايران باستان و ايران پس از اسلام، نمونههاي برجستهاي از
تساهل و
مدارا،
در سخنان و سلوك عالمان ديني، حكيمان، فيلسوفان و عارفان، به چشم
ميخورد.
در
ميان غربيان، بنياديترين و جديترين آرا و ديدگاهها در باب مدارا در
انديشههاي فلسفي- سياسي جانلاك فيلسوف قرن هفدهم ميلادي به چشم
ميخورد كه در چند
رساله
و مكتوب، بهويژه در «نامهاي در باب تساهل و مدارا» تبلور يافته است.
در
فرهنگ
ملي و ديني ما ايرانيان مطالب بسياري درباره تساهل و مدارا در روايات
مذهبي،
شعرها،
داستانها و مثلها به چشم ميخورد. افزون بر اينها، بزرگان ديني،
عارفان و
فيلسوفان ما در زندگي فردي و اجتماعي، افرادي متساهل بودهاند، اما
متأسفانه در
ميان
ايرانيان بهويژه در سده اخير و خاصه در دهههاي اخير، وضع تساهل و
مدارا از
جنبههاي فكري و نظري و به عنوان راه و روشي در سلوك فردي و جمعي،
نابسامان و
تأسفبار است.
ما
نيازمند تساهلايم. تساهل و مدارا زمينهساز فرهنگ صلح،
دوستي،
تفاهم، همزيستي و همكاري است؛ چه تساهل مذهبي و چه تساهل فرهنگي، سياسي
و
اجتماعي. اما چرا تساهل و مدارا در ميان ما ايرانيان در اين روزگار
چندان جايي
ندارد
و نسبت به فهم و عمل به آن تا اين اندازه غافل و بياعتنا هستيم؟ پرسش
بنيادين بعدي اين است كه چگونه ميتوانيم ملتي بردبار و متساهل شويم و
انديشهها و
راه و
رسم فرهنگي، سياسي و اجتماعي يكديگر را تحمل كنيم؟
به نظر
من، نبود يا
كمبود
مدارا در ميان ما ايرانيان كه همواره زمينهساز درگيري و برخورد و
ستيزهجويي
و
ويرانگري و حرمان و جدايي بوده است، به دليل فقدان پيشزمينههاي
انسانشناختي،
معرفتشناختي و اخلاقي است.
تا
زماني كه اين زمينهها در ميان ملت ما اعم از
مردم و
دولتيان ايجاد نشود، نميتوان شاهد رفتار متساهلانه و بردبارانه در
ميان
آنان
بود. به سخن ديگر، موعظهگري و توصيههاي مؤكد در اين مورد بسيار
كماثر است و
راهي
به دهي نميبرد. به ترتيب و به گونهاي فشرده به اين زمينهها
ميپردازم:
1-
زمينه
انسانشناختي
مدارا در ميان انسانها ادراك
و
اعمال ميشود. انسان اهل تساهل و مدارا ميپذيرد كه موجودي خردمند،
آزاد و برابر
است و
همنوعان او نيز همانند او افرادي خردمند، آزاد و برابراند. افزون بر
اينها،
انسان
موجودي است كه خود غايت خويش است، يعني داراي «غايت ذاتي و فينفسه»
است.
انسان
«اشرف مخلوقات» و داراي «كرامت» است. بنابراين نميتوان از او استفاده
ابزاري
كرد و
به عنوان «وسيله» و «شيء» او را به كار گرفت. چنين موجودي داراي انديشه
و
برخوردار از حقوق اساسي است. او آزاد است كه بينديشد، سخن بگويد،
بنويسد و منتشر
كند.
هيچ فرد، جماعت و دولتي حق ندارد آزاديهاي اساسي او را سلب كند و يا
به طور
دلبخواهي آنها را محدود سازد.
2-
زمينه
معرفتشناختي
انسان موجودي پرسشگر، خطاپذير و اهل تشكيك است. انسان ميانديشد،
ميسازد، باز ميانديشد، ويران ميكند و از نو ميسازد و اين فرآيند را
سر
بازايستادن نيست. اصولا انسانها اگرچه از خرد و آزادي برخوردارند، اما
موجودات
متوسطي
هستند كه سرنوشت آنان با آزمون و خطا، بازنگري و اصلاح، شالودهشكني و
بازسازي رقم خورده است. تكامل نوع انسان در گذرگاه تاريخ و پذيرش تنوع
و تكثر در
انديشهها، عقايد و رفتارها، بر چنين زمينهاي قابل درك خواهد بود.
3-
زمينه اخلاقي
انسان موجودي اخلاقي است. او با
آفرينش
گزارههاي تجويزي بر مدار عقل عملي خويش، احكام اخلاقي را با قيدهاي
«بايد/
نبايد»
تعيين و بر نوع انسان اعمال ميكند. اينكه ما وظيفه داريم به يكديگر
احترام
بگذاريم- چه در انديشهها و عقايد و چه در گزينش الگوي زندگي و سلوك
فردي و جمعي-
يك حكم
اخلاقي است. التزام ما به احكام اخلاقي، يكي به اين دليل است كه اين
احكام
داراي
«حسن عقلي»اند؛ ديگر اينكه، تفاهم، صلح و همكاري با رعايت قواعد
اخلاق در
جامعه
حاصل ميشود.
به نظر
ميرسد برپايه زمينههاي سهگانه انسانشناختي،
معرفتشناختي و اخلاقي بتوان شالودههاي اصلي رعايت تساهل و مدارا در
ميان انسانها
و
ازجمله ايرانيان را بنا نهاد. از يكسو بايستي بپذيريم كه انسان خود
غايت خويش
است و
هرگز نميتوان او را به عنوان ابزار و وسيله نيل به هدفهاي گوناگون-
حتي
هدفهاي مقدس- به كار گرفت و بايستي بپذيريم كه انسان فينفسه شايسته
حرمت و احترام
است.
از سوي ديگر، انسان را موجودي پرسشگر، خطاپذير و اهل تشكيك بدانيم كه
دانش او
محدود،
داوريهاي او تغييرپذير و تصميمهاي او تابع شرايط متغير است.
ما
هرگاه
بپذيريم كه يك فرد اگرچه انديشهها و باورهايي متفاوت با انديشهها و
باورهاي ما
دارد،
اما «انسان» است و داراي حرمت و كرامت ذاتي، چگونه ميتوانيم او را به
خاطر
انديشهها و باورهايش، آزار دهيم، از حقوق سياسي و اجتماعي محرومش
كنيم، به زندانش
بيافكنيم و او را مورد شكنجههاي جسمي و رواني قرار دهيم؟
ما
هرگاه بپذيريم كه
انسانها موجوداتي خطاپذيراند- خطاپذير در انديشه، عقايد، تصميمگيري و
عمل- و اين
حكم در
مورد ما انسانهاي متوسط، ساري و جاري است، چگونه به خود اجازه ميدهيم
كه
خودخواهانه، انديشه، عقيده و كردار خويش را عين حقيقت بدانيم و از
همگان توقع داشته
باشيم
كه انديشه، عقيده و كردار خودشان را با پيروي مقلدانه از ما تنظيم
كنند؟ سپهر
انديشه
و عقيده، داراي تنوع و تكثر است و «هر كسي از ظن خود» يار و همراه
حقيقت
ميشود. بنابراين، هيچ موجود بشري- بهجز پيامبران و اولياي الهي-
نميتواند ادعا
كند كه
انديشه، عقيده و كردارش عين حقيقت است؛ فقط ميتواند بگويد كه ميكوشم
به
مرزهاي
حقيقت نزديك شوم.
ما با
پذيرش احكام اخلاقي و پايبندي به وظايف اخلاقي،
ميتوانيم مخالفان فكري و عقيدتي خويش را تحمل كنيم. اخلاق به ما
ميآموزد كه
تفاوتهاي فردي در انديشه، عقيده و عمل، انسانها را از انسان بودن
منفك نميكند.
پس
بايد به مخالفان فكري و اعتقادي و رفتاري خود احترام بگذاريم. رعايت
تساهل و
مدارا
در برابر انسانهايي با افكار و عقايد متفاوت، به هيچوجه به معني قبول
ديدگاهها و باورهاي آنان نيست. من ميتوانم دارنده انديشهها و عقايد
خودم باشم،
اما
انديشهها و عقايد شما را - هرچند آنها را قبول نداشته باشم- مدارا
كنم. من با
اين
روش، از شما نيز ميخواهم كه انديشهها و عقايد مرا تحمل كنيد. اگرچه
آنها را
قبول
نداشته باشيد.
به نظر
من مشكل ما ايرانيان در بياعتنايي يا كمتوجهي به
تساهل
و مدارا در نداشتن پيشينههاي فكري و عملي نيست؛ بلكه در نبود يا كمبود
زمينههاي انسانشناختي، معرفتشناختي و اخلاقي است. ما نيازمند ارائه
تلقي و تعريف
درستي
از انسان و حقوق و آزاديهاي او، محدوديتهاي فكري و خطاپذيري او و
تكاليف
اخلاقي
او در ايران هستيم. اين نظر، هم شامل مردم كوچه و بازار ميشود، هم
دولتيان
و هم
روشنفكران، دانشگاهيان و استادان و شاگردان حوزههاي ديني. بر اين اساس
ميتوان به باروري و خرمي درخت تساهل و مدارا در ايرانزمين اميدوار
بود. با
فاصلههايي كه ميان تلقيهاي عام نسبت به انسانشناسي، معرفتشناسي و
تكاليف اخلاقي
با
آنچه ذكر آن رفت، وجود دارد، ما راه درازي در گسترش فرهنگ تساهل و
مدارا در
ايران
امروز در پيش داريم.
---