Site in englishزبان فارسی

صفحه نخستمقاله هاگفت و گوهاسخنرانی هادرس هاکتاب هایاد داشت هابیانیه هانقد و نظرزندگی نامهعکس هاتماس

---

ارزیابی اندیشه‌های ماکیاولی دربارۀ شهریاری، خودکامگی، قانون و دین

 

 

مقدمه

نیکولو ماکیاولی(1527-1469) شوربختانه در جهان بدنام شده است. این وجه غالبِ شهرت او است. به نظر من او در این بدنامی، مظلوم واقع شده است، زیرا بسیاری از آنچه در شهریار و گفتارها نوشته است، مایه‌های گرانسنگی از خرد، اخلاق، دین، دانایی و دوراندیشی دارد. این سخن به معنی آن نیست که هرچه ماکیاولی نوشته، سراسر بی‌عیب و ایراد است و پذیرفتنی. البته از سدۀ نوزدهم به اين سو، ماکياول‍ﻲِ بدنام، نام آور مي‌شود و واژگان ليبرال، دموکرات و ميهن‌پرست به دنبال نام وي مي‌آيد.
پرسش اصلی این پژوهش آن‌است‌که آیا اندیشه‌های ماکیاولی دربارۀ سیاست، قانون و دین، بر بنیان‌های عقلانی، اخلاقی، رد خودکامگی، قانون‌گرایی و دین‌داری خط بطلان می‌کشد، و یا او در آثار خود به ویژه رسالۀ گفتارها، در کنار اندرزهای فرصت‌طلبانه و خلاف اخلاق، خردمندی، اخلاقمداری، قانون‌گرایی و دینداری را نیز مورد تأکید قرار می‌دهد؟
براین اساس، فرضیۀ این پژوهش آن‌است‌ که: اندیشه‌های ماکیاولی برپایۀ آثار او به ویژه رسالۀ گفتارها، بر ضرورت برخورداری حکومتگران بر خردمندی، رد خودکامگی، پایبندی به اخلاق سیاسی، قانونمداری و دین‌داری تأکید می‌گذارد.
در این مقاله، می‌کوشم نمونه‌هایی از گزاره‌های دو رسالۀ ماکیاولی با نام‌های شهریار و گفتار‌ها را بازتاب دهم. در بخش نخست، فقراتی دربارۀ آئین شهریاری ذکر خواهد شد. بخش دوم به خودکامگی اختصاص دارد. بخش سوم، موضوع قانون را بازتاب می‌دهد. بخش چهارم به دین می‌پردازد. در هر بخش، پس از آوردن گزاره‌هایی از دو رساله ماکیاولی، به شرح و ارزیابی مطاوی آنچه او دربارۀ موضوع‌های یادشده گفته است، می‌پردازم.


بخش نخست: دربارۀ شهریاری

این بخش با ذکر شش فقره از رسالۀ شهریار دربارۀ آئین شهریاری آغاز می‌شود:
1. «گرفتاري هاي آينده را اگر پيشاپيش دريابند، چاره کردن شان آسان است؛ اما اگر بگذارند تا رخ نمايند، آنگاه هيچ دارويي کارگر نخواهد افتاد، زيرا که درد درمان ناپذير شده است.»
2. «کشتار همشهريان و فريب دادن دوستان و بي وفايي و سنگدلي و بي ايماني را هنر نمي‌توان ناميد. با چنين شيوه ها به قدرت پادشاهي دست توان يافت، اما به بزرگی نتوان رسيد.»
3. «چون[شهريار] ناگزير شود که دست به خون کسي يازد، مي‌بايد وجهي شايسته و دليلي روشن داشته باشد، اما بالاتر از همه مي‌بايد از دست يازيدن به دارايي ديگران دست بازدارد، زيرا مردم مرگ پدر را زودتر فراموش مي‌کنند تا از دست رفتن ميراث پدري را. براي ستاندن مال ديگران هميشه بهانه‌اي مي‌توان تراشيد و کسي که بناي زندگي خود را به غارت نهاده باشد، هميشه دستاويزي براي ستاندن مال ديگران تواند يافت؛ اما براي ريختن خون ديگران به آن آساني نمي‌توان دليلي يافت و استوارش کرد.»
4. «شهريار را گزينش وزيران نه کاري‌ست خرد؛ و خوبي يا بدي آنان به زيرکي شهريار باز بسته است. پيرامونيان فرمانروا نخستين سنجۀ هوشمندي اويند، اگر اينان کارآمد و وفادار باشند، وي را مي‌توان همواره خردمند شمرد، زيرا توانسته است کارآمدي ايشان را بازشناسد و وفاداريشان نگاه دارد. اما اگر جز اين باشند، هيچ‌کس را در حق وي نظر نيک نخواهد بود، زيرا نخستين خطاي وي برگزيدن چنين کساني است.»
5. «تا زماني که مردم در حق شهريار نيک انديش اند، نمي‌بايد از توطئه ها غمي به دل راه دارد، اما آنگاه که مردم دشمن وي باشند و از او بيزار، مي‌بايد از هر چيز و هرکس بهراسد. دولت‌هاي بسامان و شهرياران خردمند همواره در انديشۀ آن بوده اند که والاتباران را از خويش نرنجانند و مردم را خرسند و آسوده دارند، زيرا که اين يکي از سترگ‌ترين کارهايي است که بر شهريار است.»
6. «[شهريار] مي‌بايد پيوسته در پرس‌وجو باشد و از براي شنيدن حقيقت، وي را گوشي شنوا باشد و بر آن‌کس که به جهتي حقيقت را از وي پنهان مي‌دارد، خشم گيرد. بسياري برآنند که اگر شهرياري به زيرکي نامدار باشد، اين زيرکي نه از او که به سبب داشتن رايزنان شايسته در پيرامون خويش است. اما اين گمان خطا است، زيرا اصلِ خطاناپذير آن‌است‌که شهرياري را که خود زيرک نباشد، اندرز زيرکانه نتوان گفت، مگر آن‌که از سر بخت، خود را به دست کسي سپرده باشد بسيار زيرک، که در همه کار کارگردان وي باشد.»
شرح:
نمونه هاي بالا، چهره‌اي ديگر از ماکياولي ترسيم مي کند؛ چهره اي که براي اکثر کساني که في‌الجمله شناختي از ماکياولي دارند و اين شناخت، دقيق، ژرف و همه جانبه نيست، بسيار ناشناخته و غريبه است. ماکياولي در نمونه‌هاي يادشده از شهريار، بر آن است که انسان در مقام فرمانروا بايد پيشاپيش مشکلات را دريابد و چاره کند و اسير آرزوهاي دور و دراز نشود. خردمند کسي است که راه چنان رود که بزرگان رفته‌اند. نظم نو درانداختن، کاري بسيار دشوار و خطرخيز و دشمن آفرين است. کشتار و بي‌رحمي و فريبکاري و بي وفايي هنر نيست. عموم مردم بر فرمانروايان برتري اخلاقي دارند. از ريختن خون مردم و ربودن اموال آنان حذر بايد کرد. فرمانروا با برگزيدن وزيران و اطرافيان خود نشان مي‌دهد از چه مايه خردمندي برخوردار است. فرمانروايي که مردم خود را ناخرسند کند و به رنج اندازد، بايد«از همه چيز و هرکسي» بهراسد. و سرانجام، فرمانروا بايد با گوشي شنوا در جست‌وجوي حقيقت باشد و اگر خود زيرک نباشد، اندرزهاي زيرکانه در دل سردش اثر نتواند کرد.
ماکياولي را بايد با نگاهي نو، فارغ از القائات و انگاره هاي تاريخي، عُرفي و تبليغاتي بخوانيم؛ زيرا با بازخوان‍ﻲ روشمند او، قرائت و درک دوران جديد براي ما ممکن خواهد شد. افزون بر اين، هرگاه در انديشه‌ها و اندرزهاي ماکياولي نکات بديع و مفيدي يافتيم - که اين گونه آموزه‌ها در آثار او فراوان است - ، شايسته است در اقتباس آگاهانة آن‌ها، هم آوا با فرهنگ، اخلاق و سياست اين مرز و بوم، ترديدي به خود راه ندهيم و بي‌جهت مأخوذ به حيا نشويم!


بخش دوم: خودکامگی

گزارۀ بنیادین ماکیاولی دربارۀ خودکامگی آن ‌است ‌که هرگاه شهروندان احساس ناايمني کنند، براي مصون ماندن از خطر[خودکامگی]، به هر وسيله‌اي دست مي‌يازند. اکنون به سراغ رسالۀ گفتارهای ماکیاولی می‌رویم و اندیشه‌های او را دربارۀ «خودکامگی» مورد مطالعه و تأمل قرار می‌دهیم.
گفتارها در کنار شهریار در مجموع ترسيم کنندۀ سيماي ديگر ماکياولي است و عجب نيست که به عکس شهریار به پادشاه و فرمانروايي اهداء نشده، بلکه به نام دو تن از علاقه‌مندان به انديشه‌هاي ماکياولي- که افرادي گمنام اند- تقديم شده است؛ زيرا گفتارها از لوني ديگر است و راه متفاوتي را پي مي‌گيرد که اگر يکسره«راه نيک» نيست، اما به راه نيک در قدرت سياسي نيز پشت نمي‌کند.
چنين نيست که ماکياولي، خود به بي‌مهري نسبت به اخلاق و سياست منهاي اخلاق باور داشته باشد. او در فصل بيست و ششم از کتاب نخست گفتارها، پس از آنکه از فرمانرواي به قدرت رسيده مي‌خواهد که:«شهرهاي کهن را ويران کند و شهرهاي نو بسازد، مردمان را از جايي به جاي ديگر بکوچاند و خلاصۀ کلام، هيچ چيز را نبايد دست نخورده بگذارد تا در کشور، مقامي و منصبي و افتخاري و ثروتي وجود نداشته باشد که صاحبش آن را مديون او نباشد»، اعتراف عجيبي مي کند. او به صراحت مي نويسد:«البته همۀ اين وسايل ستمگرانه‌اند و ويرانگرِ زندگي مدني، و هر انساني نه تنها در مقام تابع دين مسيح بلکه به خاطر انسانيت بايد از آنها دوري گزيند و زندگي شهرونديِ بي‌نام و نشان را به سلطنتي که به قيمت جان آن همه آدمي به چنگ آيد، برتري نهد. با همۀ اين احوال، کسي که نمي‌تواند در راه نيکي بيفتد، اگر بخواهد قدرت خود را حفظ کند بايد به اين وسايل دست بزند.»
از اين فقره درمي‌يابيم که ماکیاولی زشتي و کراهت اخلاق گريزي و ناپرهيزگاري را به خوبي درک مي‌کرده و آنها را برخلاف دين و انسانيت مي‌دانسته، اما در نگاه او، فرمانروايي، بيراهه‌اي است که انسان را از«راه نيک» بازمي‌دارد
اکنون فقراتی از گفتارها را دربارۀ خودکامگی از نظر می‌گذرانیم:
1. «در جامعه‌اي که حکومت استبدادي جاي آزادي را مي‌گيرد، کوچک‌ترين شّ‍ﺮي که از اين جابه جايي پديد مي‌آيد اين‌است‌که آن جامعه ديگر پيشرفت نمي‌کند، نه ثروتش افزايش مي‌يابد و نه قدرتش، و در بيشتر موارد جامعه در سراشيب زوال مي‌افتد.»
2.چقدر خطرناک است اگر دولتي جمهوري يا پادشاهي از طريق مجازات و اهانت پياپي، مردم شهر را در حال ترس و نگراني دائم نگاه دارد. براي دولت، رفتاري خطرناک تر از اين نمي‌توان تصور کرد، زيرا آنجا که شهروندان احساس ناايمني کنند، براي مصون ماندن از خطر به هر وسيله‌اي دست مي‌يازند و روز به روز به جسارتشان افزوده مي شود و از کوشش براي براندازي دولت نمي‌هراسند.»
شرح:
ماکیاولی فرمانرواي خودکامه را موجودي مي‌شناسند که خود را عقل کل می‌داند و به حرف هيچ‌کس گوش نمي‌سپارد؛ نظام حکومت استبدادي را موجب ايستايي، ورشکستگي و نابودي جامعه مي داند؛ حکومت هاي هراس‌انگيز از طريق دست يازيدن به مجازات‌ها و اهانت‌هاي پي‌درپيِ مردم را به شدت نکوهش مي‌کند. ماکیاولی به این نکتۀ بنیادین تأکید می‌گذارد که احساس ناامنی در مردم، می‌تواند به براندازی حکومت بینجامد. البته ناامنی را اصنافی است، از ناامنی در معیشت و گذران زندگی روزمرۀ شهروندان گرفته تا ناامنی از رهگذر عوامل حکومتی که با دست باز، به حریم آزادی‌های شهروندان با توسل به زور و خشونت تجاوز می‌کنند. حکومت‌های خودکامه با دست‌زدن به ترساندن شهروندان و توهین و تخفیف آنان، می‌کوشند ملت را کنترل کنند، اما غرور و زور آن‌ها دیر یا زود مانند حباب در هوا محو می‌شود و شهروندان به عمر حاکمان خودکامه نقطۀ پایان می‌گذارند.


بخش سوم: قانون

ماکیاولی درگزاره‌ای به غایت خردمندانه و مدبرانه گفته است: آنجا که عادت بر اين باشد که قانون اساسي را براي هدف‌هاي خوب بشکنند، به همين بهانه براي هدف هاي بد نيز مي‌شکنند. او در گفتارها می‌نویسد:
1.«کسي که مي‌خواهد براي کشوري قانون اساسي بنويسد وظيفه اصلي‌اش اين‌است‌که همۀ احتياط‌هاي لازم را براي حفظ آزادي به عمل آورد. قانون اساسي از ضروري‌ترين نهادها است و دوام درازمدت يا کوتاه مدت آزادي مدني مردمان، بسته به چگونگي آن است.»
2. «از آنجا که نظام اقامۀ دعوي وجود ندارد، افترا زدن رواج مي‌يابد. از اين رو قانونگذار شهرِ آزاد بايد نهادهايي به وجود آورد تا هر شهروندي بتواند بدون ترس و توجه به موقعيت افراد، به هرکسي اقامۀ دعوي کند؛ و آنجا که چنين نهادهايي وجود دارند بايد افترا زنان را به مجازات‌هاي سخت محکوم کرد، زيرا اينان مي‌توانستند از کساني که از طريق افترا متهمشان مي‌سازند به دادگاه شکايت برند و بنابراين مستحق مجازات‌اند.»
3. «چون قدرتمندان عمرِ کوتاه دارند، همين که قدرت فرمانروا زائل شود، سقوط کشور آغاز مي‌گردد. بدين سبب دولت‌هايي که فقط به قدرت و سجاياي نيک يک مرد اتکا دارند، چنان دوامي نمي‌کنند، چون همۀ فضايل و سجاياي نيک با مرگ صاحب خود از ميان مي‌روند[…] سلامت دولت جمهوري يا کشور پادشاهي بسته به وجود زمامدار مقتدري نيست که در زمان زندگي خود به خردمندي حکومت کند، بلکه بسته به قوانين و نهادهايي است که او به وجود آورد تا پس از مرگش نيز از کشور پاسداري کنند.»
4. «علت دوام هر دو نوع حکومت[جمهوري و پادشاهي] اين بود که هر دو بر پايۀ قانون مبتني بوده اند. زمامداري که هرچه خواست مي‌کند، ديوانه است و ملتي که هرچه خواست مي‌کند، عاقل نيست. اگر فرمانرواييِ پايبند قانون را با ملتي پايبند قانون مقايسه کنيم، خواهيم ديد که ملت از سجاياي بهتري برخوردار است؛ و اگر فرمانروايي خودکامه را با ملتي مقايسه کنيم که تابع قانون نيست، خواهيم ديد که معايب ملت سبک‌تر و کوچک‌تر از معايب فرمانروا است. مردي شريف و درستکار مي‌تواند در برابر توده‌اي مهارگسيخته بايستد و سخن بگويد و آنرا به راه راست بياورد، ولي فرمانرواي خودکامه سخن هيچکس را نمي‌شنود و براي رام کردن او وسيله‌اي جز خنجر وجود ندارد.»
5. «در کشور آزاد هرگز نبايد ضرورتي پيش آيد که مستلزم قانون‌شکني و دست‌يازي به وسايل خلاف قانون باشد، زيرا وسيلۀ خلاف قانون اگر هم در لحظه‌اي معين سودمند باشد، سرمشقي زيانبار است: آنجا که عادت بر اين باشد که قانون اساسي را براي هدف‌هاي خوب بشکنند، به همين بهانه براي هدف هاي بد نيز مي‌شکنند.»
شرح:
در فقرات بالا از گفتارها، ماکیاولی از سویی گرانیگاه قانون اساسی را آزادی و حفظ آن می‌داند؛ از سوی دیگر، تداوم و پایداری آزادی در کشورها را بسته به قانون اساسی می‌شناسد. او در نمونه‌هاي ذکرشده از گفتارها ، نسبت به قانون‌گرايي تأکيد فراوان دارد و اهميت نقش نهاد دادگستري را يادآور مي‌شود. او دستگاه قضایی را نهادی می‌داند که هر شهروند بتواند بدون ترس از عواقب شکایت و دادخواهی خود، به آن رجوع کند. دلالت سخن ماکیاولی در این فقره، تأکید نسبت به رعایت برابری و بی‌طرفی در رسیدگی‌های قضایی است. اندیشۀ قانون‌محوری ماکیاولی او را بر آن می‌دارد که از حکومت فردی عبور کند؛ زیرا اگر حاکم فردی که آن بالا نشسته، حتی نیک‌مرد و خردمند نیز باشد، نمی‌توان به دیدگاه و رأی او اعتماد کرد. ماکیاولی آشکارا بر حاکم فردمحور مُهر بطلان می‌زند و به جای او نهاد قانون و ساختارها را جایگزین می‌کند. هنگامی که ماکیاولی شکستن قانون اساسی را حتی در جهت هدف‌های خوب نفی می‌کند، زیرا به همین بهانه راه شکستن آن برای هدف‌های بد نیز گشوده می‌شود، به ما می‌آموزد که هیچ مقام حکومتی، هرکس که می‌خواهد باشد، به هیچ‌وجه برابر یا ما فوق قانون نیست. همۀ حاکمان، بی‌هیچ استثنایی، باید تابع، مطیع و مجری قانون باشند. منطق ماکیاولی در این زمینه روشن و خردمندانه است. او می‌نویسد:«زمامداري که هرچه خواست مي‌کند، ديوانه است و ملتي که هرچه خواست مي‌کند، عاقل نيست.» بدین سان، قانون مرزهای خردمندی را از دیوانگی برای زمامداران تفکیک می‌کند.

 

بخش چهارم: دین

آنچه ماکیاولی را به چالش با کلیسا واداشته، کلیسای دنیاپرست و فریبنده است، نه نهاد دین که شهروندان آزادانه و داوطلبانه تأسیس می‌کنند؛ نهادی که مستقل از دولت است، یعنی دولت حق ندارد در نظام و محتوای دینی آن دخالت کند. ماکیاولی در گفتارها می‌نویسد:
1.«تباه کنندگان دين و علم و هنرهاي سودمند و افتخارآفرين، همه رسوا و منفوراند، مرادم مردمان بي‌دين و زورگو و نادان و فرومايه و بيکاره و بزدل اند. هيچ‌کس چنان ابله يا چنان خردمند، يا چنان شرير يا چنان خوب نيست که نيکان و شريفان را نستايد و بَدان و فرومايگان را ننکوهد. با اين همه، تقريب‍اً همۀ مردمان چنان فريفتۀ شُکوه و جلال ظاهراند که خواسته يا ناخواسته به دنبال کساني مي‌افتند که بيشتر شايسته نکوهشند تا درخور ستايش: اين کسان در حاليکه مي‌توانند از طريق بنيادگذاري دولتي جمهوري يا کشوري پادشاهي نام نيک و جاودان بيابند، فرمانرواي مستبد و زورگو مي‌گردند و درنمي يابند که چه نام و آوازه و اعتبار و چه افتخار و امنيت و آرامش و خرسنديِ دروني را از دست مي‌دهند و چه ننگ و حقارت و خطر و اضطراب براي خود آماده مي‌سازند.»
2. «اگر سران کليسا، دين مسيح را بدان‌سان که بنيادگذارش تأسيس کرده است نگاه داشته و از آن پاسداري کرده بودند، کشورها و شهرهاي مسيحي به مراتب متحدتر و نيکبخت تر از آن مي بودند که اکنون هستند. ولي امروز دين مسيح به قدري ناتوان و تباه شده است که اقوامي که به کليساي مسيحي نزديک‌تر از ديگران‌اند، بي‌دين تر از ديگران شده اند. کسي‌که پايه‌هاي دين مسيح را به روشني بشناسد و ببيند که اخلاق و رسوم امروزي چقدر از آن دور شده است؛ يقين خواهد کرد که زوال اقوام مسيحي يا روز مجازاتشان نزديک است.»
3.«دربار پاپ، دين را در ايتاليا به چنان تباهي کشانده است که خداترسي از ايتاليا رخت بربسته است و هيچ ترديدي نيست که اين وضع، بي نظمي و نادرستي بي‌پايان به دنبال مي‌آورد، زيرا همانگونه که در آنجا که دين زنده است همة نيکويي‌ها را مي‌توان انتظار داشت، جامعۀ عاري از دين خلاف آن است. پس بي‌ديني و فساد ما ايتالياييان از کليسا و کشيشان است.»
شرح:
ماکیاولی آشکارا از دین و دینداری جانبداری می‌کند و از بی‌دینی، ظاهرگرایی و دورشدن مسیحیان از دین راستینِ مسیح در رنج است. او دریافته است که دورشدن از ارکان دین مسیح به زوال اقوام مسیحی می‌انجامد. او دین‌نهادینه شدۀ کلیسایی را که به فریب و فساد آلوده شده، اخلاق را وانهاده و خداترسی را پشت سرگذاشته، نکوهش می‌کند. او منشأ فساد ایتالیائیان را از کلیسا و روحانیان آن می‌داند. براین اساس، این خنیاگر روح دوران تجدد از آن مایه دانش و آگاهی بهره‌مند است که جانب دین را بگیرد، اما دینکاران را که دین مسیح را ابزار قدرت و ثروت خویش کرده اند، مورد انتقاد قرار دهد. او با نهاد دین سرِ ستیز ندارد. آنچه او را به چالش با کلیسا واداشته، کلیسای دنیاپرست و فریبنده است، نه نهاد دین که شهروندان آزادانه و داوطلبانه تأسیس می‌کنند؛ نهادی که مستقل از دولت است، یعنی دولت حق ندارد در نظام و محتوای دینی آن دخالت کند. هنگامی که کلیسا به جای پرهیزگاری، مهرورزی، خداگونگی و اخلاق، مردم را بی‌دین می‌کند و خاک در چشمان مؤمنان می‌پاشد، ماکیاولی با این نهاد دروغین و تباه‌کنندۀ مردم به چالش برمی‌خیزد.


نتیجه‌گیری

فقراتی که از دو رسالۀ شهریار و گفتارها بازتاب داده شد و در هر بخش به شرح، تحلیل و ارزیابی آن‌ها پرداختم، آشکارا نشان می‌دهد که نخست، ماکیاولی درکی امروزین از مفهوم‌های اساسی همانند خودکامگی، قانونگرایی و دین‌داری داشته است؛ دوم، ماهیت و سمت‌وسوی حکمرانی در روزگار خود را به خوبی می‌شناخته است؛ و سوم، با هوشمندی و دوراندیشی، پایداری حکومت‌ها و امنیت کشورها را در اتخاذ مشی عقلانی، دوری جستن از خودکامگی، التزام به قانون، و دینداری مؤمنانه از سوی حاکمان می‌دانسته است. او حتی از این‌همه پا را فراتر نهاده و با رد حکومت فردمحور، نظام حکومتی ساختار محور را توصیه می‌کند که گرانیگاه آن قانون اساسی است. براین مبنا، این انگارۀ ذهنی که ماکیاولی توجیه‌گر رذایل اخلاقی، خودکامگی و به کار بردن زور در حکمرانی بوده است، آشکارا ابطال می‌شود. دربرابر، متن‌های به جا مانده از او به ما نشان می‌دهد که او نه توجیه‌گری خودکامگی، قانون‎‌گریزی، اخلاق‌ستیزی حاکمان و دین‌فروشیِ کلیساییان بوده است و نه یکسره فرامانرویان را به فریبکاری، تدلیس و فرصت‌طلبی تحرص و تشویق می‌کرده است. براین اساس، آزمون فرضیۀ این مقاله که اندیشه‌های ماکیاولی برپایۀ آثار او به ویژه رسالۀ گفتارها، بر ضرورت برخورداری حکومتگران برخردمندی، رد خودکامگی، پایبندی به اخلاق سیاسی، قانونمداری و دین‌داری تأکید می‌گذارد، تأیید می‌شود. چنان‌که در مقدمه نیز گفته شد، مدعای من در این پژوهش به معنی چشم‌پوشی از ناراستی‌ها و دیدگاه های ناموجه ماکیاولی در توجیه به کاربردن حیله و نیرنگ از سوی فرمانروایان زمانۀ او به ویژه در رسالۀ شهریار نیست. دست کم نمی‌توان تناقض میان دو رویکرد خردمندانه و خردستیزانه در آثار ماکیاولی دربارۀ حکومتگری را نادیده گرفت. هنگامی که دربرابر اندیشه‌های ماکیاولی قرار می‌گیریم، عقل سلیم به حاکمان روزگار ما ندا درمی‌دهد که به جای پیروی از آموزه‌های آلوده به حیله‌گری و نیرنگ، در اندیشه‌های نوآئین خردمندانه، اخلاق‌مدارانه، قانون‌گرایانه و دیندارانۀ ماکیاولی تأمل کنند و آن‌ها را در سیاست‌ورزی و کشورداری به کار گیرند.
به نظر من، مي‌توان آرزو کرد که گفتارها را حاکمان نشسته بر اريکۀ قدرت بخوانند تا از آن خردمندي، اخلاق، عدالت و کارآمدي بياموزند. اما شهريار را به جای حاکمان، مردم بخوانند تا بتوانند به دور از اغوا و فريب و شست وشوي مغزﻱِ حکومت‌هاي استبدادي، حاکمان خوب و بد را از يکديگر تميز دهند.

کتابنامه

اشتراوس، لئو(1373)، فلسفۀ سیاسی چیست؟، ترجمۀ فرهنگ رجایی، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی.
ماکیاولی، نیکولو(1375)، شهریار، ترخمۀ داریوش آشوری، تهران، نشر مرکز.
ماکیاولی، نیکولو(1388)، گفتارها، ترجمۀ محمد حسن لطفی، چاپ دوم، تهران، خوارزمی.
محمودی، سید علی(1393)، خِرد سیاسی، جُستارهایی در آزادی، اخلاق و دموکراسی،تهران، نگاه معاصر.

Plamenatz, John (1979), Man and Society, vol. one, London, Longman.

کانال تلگرامی سید علی محمودی:
@Drmahmoudi7
وب‌سایت سید علی  محمودی:
www.drmahmoudi.com

t اردیبهشت 1401

رو÷

 

    

 

 

 

 

 

   
بالای صفحهصفحه نخست